درسته در قدیم رفاه و آسایش و امکانات مثل امروز نبود
اما یه چیزهای مهمتری بود که امروز بیشتر به ارزششون پی میبرم
یه چیز مهم به اسم اعتماد ...
در گذشته که مردم سواد خواندن و نوشتن نداشتن
به جای دفترحساب و کتاب و نسیه از چوب خط استفاده میکردند.
چوب خط یه قطعه چوب کوچیک بود که فروشنده
با هر بار خرید مشتری با چاقو یه بریدگی روی آن ایجاد میکرد
تا سر ماه که چوب خط پر میشد و حساب کلی انجام میگرفت.
بچه که بودم هر وقت قصد خرید گوشت داشتیم
مادرم چوب خط رو دستم میداد
و میگفت برو از عمو عزیز گوشت بخر .
عمو عزیز ( خدا رحمتش کنه ) یه پیرمرد مهربان بود
که قصاب محله مون بود.
مقدار گوشتی که میخواستم رو در ترازو وزن میکرد
و یه بریدگی رو چوب حک میکرد
و گوشت و چوب خط رو دستم میداد و
با لبخند مهربانش میگفت به سلامت دخترم.
چه اعتمادی بود به اون قطعه چوب؟؟؟
نه ضامنی ، نه چکی ، نه سفتهای ...
فقط یه قطعه چوب بود و یه لبخند مهربان و یک قول مردانه ....
چطور میشه که در گذشته پشت یه حرف
و یه قطعه چوب تا این حد اعتماد باشه
و امروز پشت این همه ضامنهای قانونی هیچ اعتمادی نیست؟!!!
نمیدونم چه چیز در گذر زمان تغییر کرده
که تا این حد بهم بی اعتماد شدیم...!!!!
مردانگی؟
تعهد؟
صداقت؟
سادگیها ؟
پاکی دلها ؟
کدام؟؟؟
کاش چوب خطهای زندگیمون پر بود از حس ناب اعتماد
تا برای به دست آوردن دلها نیازی به ضمانت قسم نبود...
"از دلنوشتههای نگار "
تاثیرات لینکدین بر آینده شغلی