اگه تنهایی یک کلاف کاموا بود
باهاش یه شال پشمی میبافتم
میانداختم گردن آرزوهای قندیل بسته ام
تا امید زیر کولاک یأس دفن نشه
باهاش یه دستکش گرم میبافتم
تا دست نیاز تنهاییم برای گرمیمحبتی دروغین
دست سرد هوسی رو لمس نکنه
باهاش یه کلاه ساده میبافتم
تا سرم گرم بشه به دوستت دارمهای صادقانه
تا در هوای سرد رابطهها، احساسم یخ نبنده
کلاف نخ و قلابهام کجان؟
زمستان سردی در راهه...
"از دلنوشتههای نگار "
قصر فیروزه ( مطلبی تاریخی )